شیخی در نزدیکی مسجد زندگی میکرد. در خانه روبهرویش، یک فاحشه
اقامت داشت. شیخ که میدید مردان زیادی به آن خانه رفتوآمد دارند،
تصمیم گرفت با او صحبت کند .
زن را سرزنش کرد: "تو بسیار گناهکاری. روز و شب به خدا بیاحترامی میکنی.
چرا دست از این کار نمیکشی؟ چرا کمی به زندگی بعد از مرگت فکر نمیکنی؟"
زن به شدّت از گفتههای شیخ شرمنده شد و از صمیم قلب به درگاه خدا دعا کرد
و بخشایش خواست. همچنین از خدای قادر متعال خواست که راه تازه ای برای
امرار معاش به او نشان دهد .
امّا راه دیگری برای امرار معاش پیدا نکرد. بعد از یک هفته گرسنگی دوباره
به فاحشهگری پرداخت .
امّا هر بار که بدن خود را به بیگانهای تسلیم میکرد، از درگاه خدا آمرزش میخواست
شیخ که از بیاعتنایی زن نسبت به اندرز او خشمگین شده بود، فکر کرد:
"از حالا تا روز مرگ این گناهکار میشمرم که چند مرد وارد آن خانه شدهاند . "
و از آن روز کار دیگری نکرد جز اینکه زندگی آن فاحشه را زیر نظر بگیرد.
هر مردی که وارد خانه او میشد، شیخ هم ریگی بر ریگهای دیگر میگذاشت .
مدّتی گذشت. شیخ دوباره فاحشه را صدا زد و گفت: "این کوه سنگ را میبینی ؟
هر کدام از این سنگها نماینده یکی از گناهان کبیرهای است که انجام دادهای،
آن هم بعد از هشدار من. دوباره میگویم: مراقب اعمالت باش " .
زن به لرزه افتاد. فهمید گناهانش چقدر انباشته شده است. به خانه برگشت،
اشک پشیمانی ریخت و دعا کرد: "پروردگارا !
کی رحمت تو مرا از این زندگی مشقّت بار آزاد میکند؟ "
خداوند دعایش را پذیرفت. همان روز، فرشته مرگ ظاهر شد و جان او را گرفت.
فرشته مرگ به دستور خدا، از خیابان عبور کرد و جان شیخ را هم گرفت و با خود برد .
روح فاحشه بی درنگ به بهشت رفت، امّا شیاطین، روح شیخ را به دوزخ بردند.
در راه شیخ دید که چه بر فاحشه گذشته است و شکوه کرد: "
خدایا ! این عدالت است ؟
من که تمام زندگیام را در فقر و اخلاص گذراندهام، به دوزخ می روم
و آن فاحشه که فقط گناه کرده، به بهشت میرود " .
یکی از فرشته ها پاسخ داد: "تصمیمات خداوند همواره عادلانه است.
تو فکر میکردی که عشق خدا یعنی فضولی در رفتار دیگران.
هنگامی که تو قلبت را سرشار از گناه فضولی میکردی، این زن روز و شب دعا میکرد.
روح او، پس از گریستن، چنان سبک میشد که میتوانستیم او را تا بهشت بالا ببریم.
امّا آن ریگها چنان روح تو را سنگین کرده بودند که نتوانستیم تو را بالا ببریم . "
یا الرحمن الراحمين
نظرات شما عزیزان:
دختر چادری
ساعت14:33---21 آبان 1391
زیر گنبد کبود جز من و خدا کسی نبود.
روزگار روبه راه بود. هیچ چیز نه سفید و نه سیاه بود.
با وجود این مثل اینکه چیزی اشتباه بود.
زیر گنبد کبود بازیِ خدا نیمه کاره مانده بود.
واژه ای نبود و هیچ کس، شعری از خدا نخوانده بود.
تا که او مرا برای بازیِ خودش انتخاب کرد.
توی گوش من یواش گفت: تو دعای کوچک منی، بعد هم مرا مستجاب کرد.
پرده ها کنار رفت، خود به خود با شروع بازیِ خدا، عشق افتتاح شد.
سالهاست اسم بازی من و خدا زندگی ست.
هیچ چیز مثل بازی قشنگ ما عجیب نیست.
بازی ای که ساده است و سخت، مثل بازی بهار با درخت.
با خدا طرف شدن کار مشکلی ست، زندگی، بازی خدا و یک عروسک گلی است...!
یگانه
ساعت11:38---12 آبان 1391
همــه ی مـــا
فقــط حســـرت بــی پــایــان یــــک
اتفــــاق ســـاده ایـــم
کــــه جهــــان را بـــی جهــــــت ،
یــــک جــــور عجیبــــی جــــدی گرفتـــــه ایــــم … !
حانیه
ساعت23:38---11 آبان 1391
سلام دوست خوبم...
چه داستان زیبایی بود خدای مهربون همه ماها رو از قضاوت سریع و بیمورد حفظ کنه انشالله!
solaleh20
ساعت19:23---11 آبان 1391
فرانک
ساعت15:56---11 آبان 1391
سلام خوب هستین؟
راستش حال مادر بزرگم اصلا خوب نیست به دعاهاتون احتیاج داره سر نمازاتون از دعاهاتون بی نصیب نکنید
التماس دعا
ارمین
ساعت15:10---11 آبان 1391
بزن به سلامتی حرفهای دلت که به کسی نگفتی...
بزن به سلامتی اینکه کوه درد بودی ولی دم نزدی...
بزن به سلامتی تنهایی هات ولی تنهایی رو دوست نداشتی...
بزن به سلامتی ارزوهایی که نتونستی لمسشون کنی...
بزن به سلامتی عشقی که طالعش به اسمت نبود ولی هنوزهم دوسش داری...
بزن به سلامتی شبهایی که تو تنهاییهات گریه کردی ولی نمیدونستی برای چی...
parastoo
ساعت11:03---11 آبان 1391
خیلی زیبا بود!
solaleh20
ساعت0:45---11 آبان 1391
سلام. یه جور دیگه شو شنیده بودم اما اینو نه ولی هر دوش تن آدم رو میلرزونه. خدا همه مون از وسوسه های شیطان دور کنه و در امان نگه داره.
آمین.
هانیه
ساعت19:41---10 آبان 1391
نیلوفر
ساعت17:54---10 آبان 1391
$$$$$_______________________________$$$$$
__$$$$$$$$*_____________________,,$$$$$$$$*
___$$$$$$$$$$,,_______________,,$$$$$$$$$$*
____$$$$$$$$$$$$___ ._____.___$$$$$$$$$$$$
____$$$$$$$$$$$$$,_'.____.'_,,$$$$$$$$$$$$$
____$$$$$$$$$$$$$$,, '.__,'_$$$$$$$$$$$$$$$
____$$$$$$$$$$$$$$$$.@:.$$$$$$$$$$$$$$$$
______***$$$$$$$$$$$@@$$$$$$$$$$$****
__________,,,__*$$$$$$@.$$$$$$,,,,,,
_____,,$$$$$$$$$$$$$* @ *$$$$$$$$$$$$,,,
____*$$$$$$$$$$$$$*_@@_*$$$$$$$$$$$$$
___,,*$$$$$$$$$$$$$__.@.__*$$$$$$$$$$$$$,,
_,,*___*$$$$$$$$$$$___*___*$$$$$$$$$$*__ *',,
*____,,*$$$$$$$$$$_________$$$$$$$$$$*,,____*
______,;$*$,$$**'____________**'$$***,,
____,;'*___'_.*__________________*___ '*,,
,,,,.;*____________---____________ _ ____ '**,,,,
*.°
? آپم
...°....O آپم
.......°o O ° O آپم
.................° آپم
.............. ° آپم
............. O آپم
.............o....o°o آپم
.................O....° آپم
............o°°O.....o آپم
...........O..........O آپم
............° o o o O آپم
......................? آپم
...................? آپم
...............? آپم
...........? آپم
........? آپم
....? آپم
.? آپم
*?´¨)
¸.-´¸.-?´¨) ¸.-?¨)
______________*¸.•´¸.•*¨) ¸.•*¨)¸.•´¸.•*¨) ¸.•*¨)
مهری
ساعت10:12---10 آبان 1391
سلام
وقت تون بخیر
امروز اومدم تا پیشا پیش عید غدیر و بهتون تبریک بگم چون امکان داره تو این چند روز نتونم خدمتتون برسم
روز محشر پرسید ز من رب جلی
گفت تو غرق گناهی ؟گفتمش یا رب بلی
گفت پس آتش نمیگیرد چرا جسم وتنت
گفتمش چون حک نمودم روی قلبم یا علی- ان شاا... همیشه سالم باشید و تندرست و زیر سایه پروردگار عمر با عزت و افتخاری داشته باشید
التماس دعا
عید بر شما و خانواده محترمتون مبارک
فروزنده غیاثی
ساعت19:46---9 آبان 1391
سلام
خیلی زیبا بود قاصدک جان . دست شما درد نکنه
مهری
ساعت10:38---9 آبان 1391
سلام
ممنون از مطالب زیبا و آموزندتون