سالهای بسیار دور پادشاهی زندگی میکرد که وزیری داشت .
وزیر همواره میگفت: هر اتفاقی که رخ میدهد به صلاح ماست .
روزی پادشاه برای پوست کندن میوه کارد تیزی طلب کرد اما در حین بریدن
میوه انگشتش را برید،وزیر که در آنجا بود گفت: نگران نباشید تمام چیزهایی
که رخ میدهد در جهت خیر و صلاح شماست !
پادشاه از این سخن وزیر برآشفت و از رفتار او در برابر این اتفاق آزرده خاطر
شد و دستور زندانی کردن وزیر را داد.....
چند روز بعد پادشاه با ملازمانش برای شکار به نزدیکی جنگلی رفتند.
پادشاه در حالی که مشغول اسب سواری بود راه را گم کرد و وارد جنگل
انبوهی شد و از ملازمان خود دور افتاد،در حالی که پادشاه به دنبال راه بازگشت
بود به محل سکونت قبیلهای رسیدکه مردم آن در حال تدارک مراسم قربانی
برای خدایانشان بودند،
زمانی که مردم پادشاه خوش سیما را دیدند خوشحال شدند زیرا تصور
کردند وی بهترین قربانی برای تقدیم به خدای آنهاست !!!
آنها پادشاه را در برابر تندیس الهه خود بستند تا وی را بکشند،
اما ناگهان یکی از مردان قبیله فریاد کشید : چگونه میتوانید این مرد را برای
قربانی کردن انتخاب کنید در حالی که وی بدنی ناقص دارد، به انگشت او نگاه کنید !!!
به همین دلیل وی را قربانی نکردند و آزاد شد .
پادشاه که به قصر رسید وزیر را فراخواند و گفت:اکنون فهمیدم منظور تو از
اینکه میگفتی هر چه رخ میدهد به صلاح شماست چه بوده زیرا بریده شدن
انگشتم موجب شد زندگیام نجات یابد اما در مورد تو چی؟ تو به زندان افتادی
این امر چه خیر و صلاحی برای تو داشت؟!!
وزیر پاسخ داد: پادشاه عزیز مگر نمیبینید،اگر من به زندان نمیافتادم
مانند همیشه در جنگل به همراه شما بودم در آنجا زمانی که شما را قربانی
نکردند مردم قبیله مرا برای قربانی کردن انتخاب میکردند،
بنابراین میبینید که حبس شدن نیز برای من مفید بود !!!!
ایمان قوی داشته باشید و بدانید هر چه رخ میدهد
خواست خداوند است تصمیمات خداوند از قدرت درک
ما خارج است اما همیشه به سود ما می باشد
نظرات شما عزیزان:
محسن
ساعت17:02---29 فروردين 1391
_______________ %%
______________ %%%
_____________ %%%%%
____________ %%%%%%
_____________ %%%%
_____________ %%%
_____________ %%%
_____________ %%%
_____________ %%%
_____________ %%%
_____________ %%%
_____________ %%%
_____________ %%%__%%
_____________ %%%__%__%
_____________ %%%___%__%
_____________ %%%___%___%
_____________ %%%___%____%
_______ %%____%%%__%____%
______ %__%__%%%%%%__%%
______ %___%%_____%____%%
_______ %____%%%%%_%%
________ %___________%%
_________ %_________%%
_________ %%__سلام___%%
________ %%_________%%%
_______ %%___من آپم____%%%
______ %%______زود بیا_____%%
_____ %%_______منتظرم_____%%
_____ %%__________________%%
_____ %%%_____ نظر یادت نره__%%
______ %%_______________%%%
_______ %%%____________%%%
_________ %%%%________%%%
___________ %%%%%%%%%
خلوت من
ساعت13:54---29 فروردين 1391
مردان هم قلب دارن*...!!
فقط صدایشان...!!
یواش تر از صدای قلب یک زن است...!!
...
مرد ها هم در خلوتشان...!!
برای عشقشان گریه میکنند...!!
شاید ندیده باشی...!!
اما همیشه اشک هایشان را...!!
در آلبوم دلتنگیشان قاب میکنند...!!
**هر وقت زن بودنت را میبینم...!!
سینه ام را به جلو میدهم...!!
صدایم را کلفت تر میکنم...!!
تا مبادا...!!
لرزش دست هایم را ببینی...!!
مرد که باشی...!!
دوست داری...!!
از نگاه یک زن مرد باشی...!!**
سميه
ساعت10:05---29 فروردين 1391
يه مرد ۸۰ ساله ميره پيش دكترش براي چك آپ. دكتر ازش در مورد وضعيت فعليش مي پرسه و پيرمرد با غرور جواب ميده:
هيچوقت به اين خوبي نبودم. تازگيا با يه دختر ۲۵ ساله ازدواج كردم و حالا باردار شده و كم كم داره موقع زايمانش ميرسه. نظرت چيه دكتر؟
دكتر چند لحظه فكر ميكنه و ميگه: خب… بذار يه داستان برات تعريف كنم. من يه نفر رو مي شناسم كه شكارچي ماهريه. اون هيچوقت تابستونا رو براي شكار كردن از دست نميده. يه روز كه مي خواسته بره شكار از بس عجله داشته اشتباهي چترش رو به جاي تفنگش بر ميداره و ميره توي جنگل. همينطور كه ميرفته جلو يهو از پشت درختها يه پلنگ وحشي ظاهر ميشه و مياد به طرفش. شكارچي چتر رو به طرف پلنگ نشونه مي گيره و ….. بنگ! پلنگ كشته ميشه و ميفته روي زمين!
پيرمرد با حيرت ميگه: اين امكان نداره! حتماً يه نفر ديگه پلنگ رو با تير زده!
دكتر يه لبخند ميزنه و ميگه: دقيقاً منظور منم همين بود
واقعا تك تك مشكلاتمون خيري توشه ....
من به اين قضيه ايمان دارم
moein
ساعت12:39---28 فروردين 1391
سلام ممنون که سر زدید با افتخار لینک شدید اگه خواستید یه سری هم به وبلاگ تفریحی ما بزنید!!!
www.tafrih_shadi.loxblog.com
davood
ساعت17:32---26 فروردين 1391
ناتوان ترين آدميان، آناني هستند که نيروي
بدني خويش را به رخ ديگران مي کشند.